قرارگاه فرهنگی انتظار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

این وبلاگ جهت انتشار معارف مهدوی و تجدید بیعت با محور عالم وجود، حضرت مهدی (عج)، ایجاد شده است

قرارگاه فرهنگی انتظار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

این وبلاگ جهت انتشار معارف مهدوی و تجدید بیعت با محور عالم وجود، حضرت مهدی (عج)، ایجاد شده است

قرارگاه فرهنگی انتظار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

بر سر گنبد زرین حسین بن علی(ع)
پرچم کرب و بلا منتظر توست، بیا

تشرف یافتگان

                                             

جناب حجت الاسلام اعتمادیان نقل کرده اند: ایامی که به کشور انگلیس جهت تبلیغ رفته بودم، با زنی مواجه شدم که برای او حادثه ای عجیب اتفاق افتاده بود. آن زن گفت:قبل از ازدواج من مسلمان نبودم، روزی جوانی به خواستگاری ام آمد که دکتر بود و گفت من یک مسلمان شیعه هستم. قصد دارم با شما ازدواج کنم. ولی شرط ازدواج من با شما، مسلمان شدن شماست! من تا آن زمان چیزی از اسلام و به خصوص تشیع نمی دانستم.  ابتدا فرصتی خواستم تا اسلام و تشیع را دقیقا بشناسم، از آن روز به بعد تحقیقات زیادی پیرامون تشیع کردم و مسائل بسیاری برایم حل شد. تنها سوالی که باقی ماند مسئله طول عمر حضرت بقیة الله ارواحنا فداه بود که واقعا برایم قابل تصور نبود، بالاخره مسلمان و شیعه شده و زندگی مشترک را با همسرم آغاز کردم. پس از سالها زندگی، روزی با همسرم تصمیم گرفتم که اعمال حج را انجام دهیم.

پس بالاخره پیش از رسیدن ایام حج خود را در عربستان و سپس به شهر مقدس مکه رساندیم. به هنگام ورود به مسجد الحرام با اولین نگاه به کعبه، حال عجیبی بر من عارض شد که واقعا توصیف نشدنی است.  با فرا رسیدن زمان اعمال حج تمتع ابتدا به صحرای عرفات و سپس به منی رفتیم. در همان روز نخست اقامت در منی، وقتی با همسرم به قصد رمی جمرات به راه افتادیم شوهرم را گم کردم، به زبان انگلیسی از هر کسی آدرس و نشانی از شوهرم می پرسیدم، کسی نمی توانست مرا راهنمایی کند.پس خسته شده و در گوشه ای با وحشت و اضطراب تمام نشستم. ساعت ها گذشت. نزدیک غروب آفتاب بود. نمی دانستم چه باید بکنم...

ناگهان مردی در مقابلم ظاهر شد و به زبان انگلیسی فصیح حالم را پرسید. وقتی وضع خویش را با گریه برایش گفتم، فرمودند: پاشو با هم برویم رمی جمراتت را انجام بده، الان وقت می گذرد. من نیز به دنبالش راه افتادم، او مرا به سوی جمرات برد و من اعمالم را در میان انبوه جمعیت به آسانی انجام دادم. آنگاه در زمان اندکی مرا به چادرمان بازگردانید. سخت حیرت کردم زیرا صبح وقتی با شوهرم به سوی جمرات راه افتادیم مسافت بسیار طولانی را پیموده بودیم ولی اینک که باز می گشتیم در زمان اندک خود را کنار چادرمان یافتم.

آن مرد مرا به خیمه ام رساند. از او بسیار تشکر کردم. او به هنگام خداحافظی چنین فرمود: وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم، در طول عمر ما نیز شک نکن، سلام مرا به دکتر _ شوهرم _ برسان!

وقتی به خیمه وارد شدم، شوهرم سخت نگران حالم بود. بیشتر خوشحال شد، وقتی داستان نجات یافتنم را برایش گفتم؛ او گفت: این مرد امام زمان ارواحنا فداه بوده اند که به یاری تو آمدند. بلافاصله از خیمه بیرون دویدم، ولی اثری از آن حضرت نبود. (کتاب تشرف یافتگان) ( ملاقات با امام عصر جلد دوم)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی