آقای غریب
- چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۴۵ ب.ظ
هو الطرید...
او را زمانی که هنوز کودکی پنج ساله بود طرد کردند و بیرون راندند... به کجا؟ به شهری دیگر؟
نه، به بیابان ها. بیابان های خیلی دور. آنقدر دور که همه گفتند هر جا رفته دیگر یقیناً زنده نیست. (ماتَ أَو هلک)
آری کودکی پنج ساله که پدرش را شهید کردند و داغی بزرگ بر دل نازنینش گذاشتند. (الموتور بأبیه...) و او را تنها گذاشتند. تنهای تنها...
هو الوحید...
به همین بسنده نکردند. تاجایی که برای این کودک، دیگر امنیت و آسایشی نبود حتی در خانه پدری...
هو الشرید...
فراری طولانی و آمیخته با هراس. ترس از مردمانی بد چو من. آری من!
چرا حقیقت را نمی گویم؟! چرا با خود تعارف می کنم؟!
گیرم از ظلم و جور ظالمین در هزار و اندی سال قبل فرار کرد، اما حال از چه چیز در هراس است؟!
از اعمال گرگ صفتانه من! گرگی که می دَرَد و به دیگران و حتی به خود رحم نمی کند.
و اکنون در غیبت است.
ای آقای غریب... شرمسار و خجلت زده ام...
خجلت زده ام از اینکه درباره ات زیبا می نویسم اما عمل... زیبا سخن می رانم اما کردار...
ای آقای غریب! من و ما را ببخش که غربتت شده دستمایه نوشته های من و ما.
خاک نه... سنگ بر سر من که غریبی و تنهایی و گوشه گیری مولایم شده مال التّجاره ام!
وای بر من... وای
- ۹۷/۰۸/۰۲